اول رمضون
تا حالا که ضعف نکردم انشاله که تا اخرش خدا قوت بده
نویسنده :
امیر و مریم
15:40
اینم نفسم
اینم عکی روژین خانم ماشاله یادتون نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره
نویسنده :
امیر و مریم
3:27
این عکس عشقم ماشاله یادتون نره
اصفهان
یه مسافرت چند روزه به اصفهان داشتیم اخه خاله مژده دوست مامانی خیلی اصرار میکرد که بریم اصفهان خونشون عمو امیر هم کلی اصرا و زنگ واز اونجایی که ما هم خسته بودیم و احتیاج به روحیه داشتیم و راه هم نزدیک بلوذ 5 شنبه شب رسیدیم اصفهان دو شنبه بر گشتیم شیراز خیلی خوش گذشت خیلی خیلی
نویسنده :
امیر و مریم
3:16
یه جمله قدیمی از خودم
دخترم خوب زندگی کن بخاطر خودت وبه خاطر من که هميشه دوست داشتم زيبا زندگي کنم . دوست داشتم اطرافم هميشه پراز عطرياس باشد.( همه خوبند شايد من نمی توانم گلهای ياس راببينم ) گل ياس من دختر عزيزم دوستت دارم .
نویسنده :
امیر و مریم
2:17
مبارک باشه مامانای مهربون
مخملک
تب که داشتی بی دلیل نبود گلم دیروز دیدم صورتت شده پر دونه دباره بردمت دکتر اقای دکی گفت مخملک گرفتی الهی فدات شم من چند تا شربت به شربتات اضافه کرد که همش خواب اور بود اصلا حال نداره دخترکم دیشب خاله مژده از اصفهان اومده بود شیراز بیچاره به جایی که بره پیش مامانش اینا اومد خونه ما واسه شام شب هم موندن ولی صبح زود رفتن چون مامانش خیلی زنگ زدن گفتن بیاین بیان اخه نگران شما دختر گلم بود ولی شما سر شب ساعت 9 یا 10 بود خوابیدی خلاصه اینکه تا ساعت 3 بیدار بودیم من بسکه شب پر خوری کردم تا 6 صبح بیدار بودم لازانیا خوردم و 4 تا پیس پیتزا وای +پفک و چیبس اینم از مخملک شما در نیمه شعبان شب هم دعوت عمه من صدرا هستیم فردا هم احت...
نویسنده :
امیر و مریم
14:38
فردا دباره میبرمت دکتر
بهتر شدی الهی شکر اما کامل خوب نشدی یهویی الکی گریه میکنی و بهونه میگیری فردا میبرمت ببینم علتش چیه نگرانتم گل مامان زود خوب شوووووووووووووو دوست دارم
نویسنده :
امیر و مریم
1:20
تب بدون دلیل
دیروز از ساعت 12 من و شما و بابایی و باباجون (بابا ی بابا)واسه کاری رفتیم بیرون تا ساعت 4 طول کشید وقتی اومدیم شما داغ بودی واقعا داغ بودی تب خیلی بالایی داشتی حرارت از بدنت بلند میشد نهار بهت دادم و خوابوندمت ساعت 7 عصر بردمت دکتر دکتر گفت هیج جا عفونت نکرده ولی استامنفن دادو چرک خشک کن شب من نتونستم پیش بابا بخوابم اومدم تو اتاق شما از تب بالا داشتی هزیون میگفتی خیلی دلم سوخت تا صبح خواب به چشم من بابا نیومد بابا هم صبح امتحان داشت اما نتونست بخوابه تا امروز زنگ زدم به دکترت گفت شیاف برات بزاریم الهی شکر الان یکم بهتری و تب اومده پایین خلاصه از دیروز تا امروز خیلی نگرانتم دختر گلم زود خوب شو دلم برا شیطونیات ...
نویسنده :
امیر و مریم
18:09